
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۶۸
۱
چه پرسی ام که به جانت هوای ما چه کند
در آن چمن که گل آتش بود، صبا چه کند
۲
تبسم تو که ناسور را دهد مرهم
به سینه نیش زند، نیش غمزه را چه کند
۳
هزار گونه مراد محال می طلبی
تو خود بگو که اجابت به این دعا چه کند
۴
مجو سعادت طالع، دمی، که فرصت نیست
چو سر بریده شود، سایهٔ هما چه کند
۵
بگو وفا نکند دوست با منش، عرفی
نمی شود به وفا آشنا، وفا چه کند
تصاویر و صوت

نظرات
حمید زارعیِ مرودشت