
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۷۴
۱
گر خدا یار دلنواز نداد
به نوازش مرا نیاز نداد
۲
آن که خوی پلنگ داد مرا
دل و طبع زمانه ساز نداد
۳
دردم افزود روز کوته وصل
که سزای شب دراز نداد
۴
چون به خود دوست داری ام که فلک
یک نشیب مرا فراز نداد
۵
سیم قلب حیات از خِسّت
چرخ دانم گرفت و باز نداد
۶
تا به نازم کُشد در آخر کار
اولم چون به چشم باز نداد
۷
بس که عرفی به زرق شهرت داشت
قلب او را کسی گداز نداد
نظرات