عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۷۵

۱

خوش آن که حیرتم از جلوهٔ جمال تو باشد

هجوم گریه ام از بادهٔ وصال تو باشد

۲

چنین که حسن تو را فتنه دوست کرده ، ندانم

برای اهل قیامت ، چه در خیال تو باشد

۳

به وصل چون بگدازد به حسرت تو سزاست

که مانع نگهش هم انفعال تو باشد

۴

ز ضعف خویش هلاکم امید و می ترسم

که زنده مانم و این باعث ملال تو باشد

۵

دم نزع چو ندیدم کسی به حال تو عرفی

مگر کسی که دل از جان کند، حلال تو باشد

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۴۵۱

نظرات