
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۸
۱
نوش دارو نشأ ی علت نهد در جان ما
در خمار معجز افتد عیسی از درمان ما
۲
آبروی شمع را بیهوده نتوان ریختن
صد شب یلداست در هر گوشه ی زندان ما
۳
ما خجل اما سخن در صنعت مشاطه اشت
گر نمود کفر دارد شاهد ایمان ما
۴
زخم ها برداشتیم و فتح ها کردیم، لیک
هرگز از خون کسی رنگین نشد میدان ما
۵
چشم اگر باز است و گر پوشیده از هم نگسلد
آمد و رفت نظر در دیده ی حیران ما
۶
نی ز عصمت پاک دامانیم کز ناموس و ننگ
می کند آلودگی پرهیز از دامان ما
۷
معنی روشن برون می جوشدم عرفی ز دل
در سیاهی می نگنجد چشمه ی حیوان ما
تصاویر و صوت

نظرات
یکی بودم