عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۸۰

۱

تشته لب رفتم به جنت ، چشمهٔ کوثر نبود

شعله جو رفتم به دوزخ، مشت خاکستر نبود

۲

از بهشت افسانه ها می رفت،کانجا دوش دل

رفت و دید آن ها که واعظ می سرود، اکثر نبود

۳

هرگز از بهر پریدن، مرغ جان کوشش نکرد

بود پایش بسته آخر، بی نصیب از پر نبود

۴

عشق بت ورزیده ام، عیب است، می دانم، ولی

گرد دل بسیار گشتم، مطلب دیگر نبود

۵

سینه بر تیمار دل، پرشعله عرفی، تا به کی

هیچگه بیمارِ دل را بالش و بستر نبود

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۶۰۵

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۱۹ - ۱۲:۰۴:۵۶
هیچگه بیمارِ دل را بالش و بستر نبود