
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۸۱
۱
بنازم شیشهٔ می را ، که خوش مستانه می گرید
سری خم کرده و در دامن پیمانه می گرید
۲
کسی کش کام دل شدآشنای لذت ماتم
چنان گر نوحه سازی گرید، از افسانه می گرید
۳
دل خود را به آن خوش می کند، حسرت کش دنیا
که با خلق جهان در یک مصیبت خانه می گرید
۴
کسی کز وادی عقل و جنون بیرون کشد خود را
نه در معموره می خندد، نه در ویرانه می گرید
۵
مگر آمیزش پاکیزه دارد مهر محبوبان
که شمع اندر میان خنده و پروانه می گرید
۶
کسی کو شیشه ای خالی کند ، تا پر شود چشمش
اگر با ما کشد ساغر، به یک پیمانه می گرید
۷
جهان درمردن دل ، گریه و سوز است ، عرفی را
که گویی در عزای عاشق جانانه می گرید
تصاویر و صوت

نظرات