
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۸۳
۱
عشق کو کز دل و دین نام و نشان گم باشد
اهل دل باشم و ایمان ز میان گم باشد
۲
ای خوش آن حسرت دیدار ، که گردد ز دلم
صد حکایت به دهان جمع و زبان گم باشد
۳
ای خوش آن بیخودی و ذوق که بر خوان وصال
راه آمد شد دستم به دهان گم باشد
۴
تا ابد مشهد ما نکهت دل خواهد داشت
بوی گل نیست که در فصل خزان گم باشد
۵
عرفی از روز ازل گم شدهٔ کار خودست
فرصتش کو که به گام دگران گم باشد
تصاویر و صوت

نظرات