
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۸۷
۱
بیار باده که جانم دمی ز ناله بر آید
هزار زمزمه از دل به یک پیاله بر آید
۲
بشوی نامهٔ دانش، بجو رسالهٔ مستی
بود که فال مراد تو زین رساله بر آید
۳
بنوش جامی و آسوده شو ز وسوسهٔ غم
چه غم خوری که چه سان کارت از حواله برآید
۴
مچش که شعبدهٔ میزبان دهر بلند است
اگر به زهرنیالوده یک پیاله برآید
۵
بدین جمال اگر بگذری به سوی گلستان
ز گلبنش گل و برگ هزار ساله برآید
۶
به مطلبی نفکندست سایهٔ همت، عرفی
که از قبول دعاها ز دست هاله برآید
نظرات
شبدیز
پاسخ: با تشکر، «از این» با «زین جایگزین شد.
ایلیا
م ، س