
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۹
۱
نداد نور شراری چراغ هستی ما
گلی نچید ز شاخ، دراز دستی ما
۲
عنایت صمدی رد کفر ما نکند
اگر کمال به دیر و صنم پرستی ما
۳
سر فتادگی تا به عرش می ساید
کلاه فخر بلندی ربود پستی ما
۴
ز نیم مستی ما زآن کرشمه میبارد
که چشم شاهد عشق است نیم مستی ما
۵
دمی که عشق بتازد به قلب ما عرفی
به تاق عرش نشیند غبار هستی ما
نظرات
بیت دری
رسته
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.