
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۹۰
۱
به رغم توبهٔ من چون لبت پیاله بنوشد
به روی گرم تو ساقی، که خون توبه نجوشد
۲
بهای گوهر یوسف، کسی خود او نشناسد
همان به است که او را کسی به او نفروشد
۳
کسی به بندگی آرد، که در شمایل طاعت
در بهشت ببندد و به روی خویش نپوشد
۴
غبار کوچهٔ راحت به دامنش ننشیند
لباس درد تو بر هر که روزگار بپوشد
۵
نگویمت که مزن تیغ جور بر دل عرفی
رضا بده که پس از مرگ در لحد بخروشد
تصاویر و صوت

نظرات