
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۹۲
۱
مگر لب تو قرین شراب می گردد
که آب در دهن آفتاب می گردد
۲
چگونه حرف غم آرم به این حیا بر لب
که شعله می زند آنجا و آب می کردد
۳
چنان ز روی تو دیدم گل مراد امشب
که زهر گریه به چشمم گلاب می گردد
۴
ز بس خیال تو آرد هجوم بر چشمم
به گرد هر مژه صد آفتاب می گردد
۵
دلت به من ده، به روی کرشمه ریز و ببین
که از تو دل مردم خراب می گردد
۶
چه آتش است ندانم به سینهٔ عرفی
که دوزخ از نفس او کباب می گردد
تصاویر و صوت

نظرات
حمید زارعیِ مرودشت