
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۹۳
۱
برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد
طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد
۲
مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو
عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد
۳
موج توفان سایه هر گه بر سر کشتی فکند
مُنعم از بهر تسلی ،تکیه بر اسباب زد
۴
کو گلاب کفر تا بر چهرهٔ ایمان زنم
گر تهی از هوش گشت و تکیه بر محراب زد
۵
خضر آب زندگی نوشید و عرفی خون دل
این منور شعله گردید، آن قدح بر آب زد
نظرات