عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۲۹۵

۱

دوش از پیش نظر، چون غمش از دل برود

چه کنم آه، که یک دم ز مقابل برود

۲

تا ابد ناوک کاری خورم و جان ندهم

دشمنی گر نکند بخت، که قاتل برود

۳

چون رود غمزهٔ او تیغ زنان، از دنبال

نیم بسمل عجبی نیست که بسمل برود

۴

به وداع که مرا می بری ای دل، بگذار

گر بمیرم من و جان از پی محمل برود

۵

ننگ آن صید زبونم، که چو در صیدگهی

به غلط کشته شود، ننگ به قاتل برود

تصاویر و صوت

نظرات