
عرفی
غزل شمارهٔ ۲۹۷
۱
دوش دل آرایش بزمش تمنا کرده بود
دیدهٔ امید را مست تماشا کرده بود
۲
جان ز شرم ناکسی، داخل نمی شد در بدن
در حریم سینه کز اول غمت جا کرده بود
۳
وصل لیلی مطلب مجنون نبود، او را مدام
لذت آوارگی ها، دشت پیما کرده بود
۴
ای طبیب از آه من کون و مکان در آتش است
گر دوا می داشت ، درد من ، مسیحا کرده بود
۵
حسن را، از شیوه ها، گاهی بود، میلی به ناز
ورنه موسی، بی طلب، صد ره تماشا کرده بود
۶
در ملامت صبر کن، عرفی، که آخر فیص عشق
زین چمن گل ها به دامان زلیخا کرده بود
نظرات