
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۰۶
۱
باز شاهین امیدم اوج پروازی کند
لیک شوقم در هوای وصل شهبازی کند
۲
تا نشانی هست در راه، از سم گلگون فیض
بانگ بر شبدیز جان زن که سبکبازی کند
۳
با هوسناکان نفاق آمیز دارم صحبتی
عندلیب قدس با زاغان هم آوازی کند
۴
دین اگر این است که این جمع پرشان را بود
برهمن بر اهل دل شاید که طنازی کند
۵
راز عشق از این تراوش می کند، از من مرنج
گر بود روح الامین محرم، که غمازی کند
۶
صحبت بیگانه بندد، دست شوخی های عشق
عشق را در پرده بر، تا با دلت بازی کند
۷
فوج شادی را به خون افکنده است، دیگر دل کجاست
کآفرین بر دست و تیغ عرفی غازی کند
تصاویر و صوت

نظرات
حمید زارعیِ مرودشت