
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۱۴
۱
به جهان چه کار سازم، که به ساختن نیرزد
به کدام ملک تازم، که به تاختن نیرزد
۲
ز سماع هر دو عالم، چه ستانم و چه یابم
که به یافتن نشاید، به شناختن نیرزد
۳
نه تو مرد دلنوازی، نه دل آن قدر که شاید
که گر از نوا بیفتد، به نواختن نیرزد
۴
همه قلب را چه سوزی، بگداز سیم قلبی
که برای سیم خالص، به گداختن نیرزد
۵
به کرشمهٔ تو، عرفی، دل و دین بباخت، لیکن
نه چنان دلی و دینی، که به باختن نیرزد
تصاویر و صوت

نظرات