
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۱۶
۱
لب حرف شفا گفت، دلِ سوخته تب کرد
این حرف دل آشوب مرا دشمن لب کرد
۲
بلهانه به آفات قدر ساخته بودم
این عقل فضول آمد و تحقیق سبب کرد
۳
غمناک پسین، زین مرو از راه، که ایام
تاراجگر عمر تو را، عیش لقب کرد
۴
با دختر رز عیب نه، و عقد حرام است
ادراک مرا حیرت این نکته عزب کرد
۵
صوفی به کرامات دگر فتنه شد امروز
این طرح فساد است که در پردهٔ شب کرد
۶
هر مسأله کز علم و ادب طرح نمودم
منعم به جواب سخن از اصل ونسب کرد
۷
کوکو زدن فاختهٔ سرو در آغوش
در جامهٔ معشوق مرا گرم طلب کرد
۸
در وصل تو دانم دل عرفی اِلمی داشت
آخر به کنایت، گله از شرم و ادب کرد
تصاویر و صوت

نظرات