
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۱۷
۱
مست عشق تو که میدان طلب از شیر شود
شیر مست است که در بیشهٔ شمشیر شود
۲
چشم شایستهٔ دیدار فرو می بندم
بر سِتم نیست اگر کار اجل دیر شود
۳
مرد میدان تو را ناز کُشد، نی شمشیر
تا بود ناز، چرا کشتهٔ شمشیر شود
۴
گر به عرفی نظرت نیست، تغافل چه ضرور
می توان کرد نگاهی که ز جان سیر شود
نظرات