عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۱۸

۱

غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید

جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید

۲

هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست

حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنید

۳

درد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیست

هر چه گویم، گرچه ناممکن بود، باور کنید

۴

اینک آمد عرفی از میخانه، مست و بت پرست

هان مسلمانان دگر تعظیم این کافر کنید

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۳۹۵/۰۸/۱۱ - ۰۹:۵۹:۵۳
این غزل در دو نسخه‌ای که من دارم به همین شکل نوشته شدهشاید به این شکل بوده باشدغم چون شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنیدهم جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنیدچون هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیستمن حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنیددرد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیستهر چه گویم، گر چه ناممکن بود، باور کنیدچون اینک آمد عرفی از میخانه، مست و بت پرستهان ای مسلمانان دگر تعظیم این کافر کنید
user_image
حمید زارعیِ مرودشت
۱۳۹۵/۰۸/۱۱ - ۱۰:۰۰:۵۹
من هرچه گویم گرچه ناممکن بود باور کنید