
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۱۸
۱
غم چو شبخون می زند، هان دوستان لشگر کنید
جست و جویم گر کنید از بالش و بستر کنید
۲
هیچکس در درد دل گفتن چو من فیروز نیست
حاضرم، بسم الله، اول گفت و گوی سر کنید
۳
درد دل بسیار دارم، فرصت سوگند نیست
هر چه گویم، گرچه ناممکن بود، باور کنید
۴
اینک آمد عرفی از میخانه، مست و بت پرست
هان مسلمانان دگر تعظیم این کافر کنید
نظرات
حمید زارعیِ مرودشت
حمید زارعیِ مرودشت