
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۲
۱
از بس که در معارضه دیدم مثالها
عاجز شدم ز کشمش احتمالها
۲
با آن که هیچ مطلب ممکن روا نشد
دل خوش نمیکنیم مگر از محالها
۳
آنجاست برگ عیش که هرسو فشاندهاند
پروانههای سوخته پرها و بالها
۴
مشغول درد خویش چو مستان عشق باش
همدرد همنشین عنانیست حالها
۵
در ملک عشق هر که شفا یابد از مرض
رسوای خلق گردد و گویند سالها
۶
صد ره گشود دیده و بشناخت چشم عقل
با آن که آشنا شده بود از مثالها
۷
گهگه فتد ز طاق دل دوستان ولی
خورشید را زیان نرسد از زوالها
۸
عرفی دگر به انجمن بیغمان نشست
کز جام جم شراب کند در سفالها
نظرات
فانی
فانی
امین حیدری