
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۲۷
۱
تا چند به زنجیر خرد بند توان بود
بی مستی و آشوب جنون چند توان بود
۲
جامی بکشم، تا به کی از اهل خرابات
شرمنده ز نشکستن سوگند توان بود
۳
بی رنگی و دیوانگئی پیش بگیریم
تا چند خود آرای و خردمند توان بود
۴
در ننگ فرورفتم و زین راحت و آرام
دردی نه، بلایی نه، چنین چند توان بود
۵
گر مژدهٔ الماس دما دم برسانند
صد سال به یک زخم تو خرسند توان بود
۶
یعقوب مده دل به جگر گوشهٔ مردم
تا چند اسیر غم فرزند توان بود
تصاویر و صوت

نظرات