
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۳۰
۱
به جان خسته ندانیم که آن بلا چه کند
عنان به دشمن جان داده ایم تا چه کند
۲
به دوستان نظرش نیست، مهر دشمن بس
کسی که دشمن مهر است، دوست را چه کند
۳
تبسم تو که ناسور را بود مرهم
به سینه نیش زند، نیش غمره را چه کند
۴
هزار گونه مراد محال می طلبی
تو خود بگو، که اجابت به این دعا چه کند
۵
مجو سعادت طالع، که فرصت رفت
چو سر بریده شود، سایهٔ هما را چه کند
۶
بگو وفا نکند دوست با منش، عرفی
نمی شود به وفا آشنا، وفا چه کند
تصاویر و صوت

نظرات