
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۳۴
۱
گر نیم قطره ز دهان سبو چکد
بال فرشته فرش کنم که بر او چکد
۲
امید را بکُش، به نهانی، که تا ابد
اشگ مصیبت از مژهٔ آرزو چکد
۳
بعد از هلاک گر بفشارند خاک من
هم خون دل تراود و هم آب رو چکد
۴
آن تشنگی به عشق فروشم که تا ابد
آب حیات از دم شمشیر او چکد
۵
عرفی درآ به نوحه که بسیار بی غمم
باشد ز دیده قطرهٔ اشکی فرو چکد
نظرات