عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۳۸

۱

بگو که نغمه سرایان عشق خاموشند

که نغمه نازک و اصحاب پنبه در گوشند

۲

شکست شیشه و در پا خلید و بی خبران

هنوز میکده آشوب و عافیت کوشند

۳

اگر ز دیر برندت به طوف کعبه، مباد

امید و یاس در این کوچه دوش بر دوش اند

۴

هزار شیشه تهی گشت و تنگ حوصله گان

هنوز بی خبر از ته پیالهٔ دوشند

۵

چه محنت آورد آن جمع را به ناله که تو

به ریشهٔ دلشان می خلی و خاموشند

۶

فغان ز عادت عرفی که تا تو دشمن جان

رهش زدی، ز دلش دوستان فراموشند

تصاویر و صوت

نظرات