
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۳۹
۱
به کیش اهل وفا مدعا نمی گنجد
امید در دل و در سر هوا نمی گنجد
۲
میان حسن و محبت یگانگی است، چنان
که در میانه به غیر از حیا نمی گنجد
۳
ز بس تنگ شد از مستی کرشمه و ناز
به نرگسش نگه آشنا نمی گنجد
۴
چنان ربوده سرم را هوای درویشی
که در سعادت بال هما نمی گنجد
۵
خراب روضهٔ عشقم که با فضای دو کون
تذرو عافیتش در هوا نمی گنجد
۶
از آن به کعبهٔ اسلام می رود عرفی
که در صنمکدهٔ شید و ریا نمی گنجد
تصاویر و صوت

نظرات