
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۴۲
۱
ز کوی عشق مَلَک دلشکسته میآید
مسیح میرود آنجا و خسته میآید
۲
شهید ناوک آنم که چون رود به شکار
غزال قدس به فتراک بسته میآید
۳
زمانه گلشن عیش که را به یغما داد
که گل به دامن ما دستهدسته میآید
۴
هجوم درد بدان گونه بسته راه نفس
که بر لبم ز درون خسته خسته میآید
۵
هوس به همت عرفی مگر شبیخون زد
که زخمدار و به محمل نشسته میآید
تصاویر و صوت

نظرات