عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۴۴

۱

هر جا که مست و غمزه زن، آن عشوه آئین می رود

دل می چکد، جان می دهد، سر می برد، دین می رود

۲

از وعده گاه وصل او، هر شام تا غمخانه ام

آرام در خون می تپد، امید غمگین می رود

۳

گویا ز عیش آباد وصل، آمد نسیم مژده ای

کز خون دل گل می دمد، وز روی غم چین می رود

۴

گر یار شادی نیست دل، هر گه که نامش می برد

بهر چه غم را بر زبان، صد گونه نفرین می رود

۵

خیزد دعایی از لبم، کز معبد ناقوسیان

تا خلوت حسن قبول، آشوب آمین می رود

تصاویر و صوت

نظرات