
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۵۸
۱
معلوم کز ترشح اشکی چه کم شود
آن آتشی که از دل جیحون علم شود
۲
گر غم شود هلاک، شهیدان عشق را
در روضه بحث بر سر میراث غم شود
۳
داند غبار دردم و آسوده خواندم
یا رب که چند گه به وفا متهم شود
۴
فردا که تیغ باز کشد زیور بهشت
آرایش مزار شهیدان ستم شود
۵
تا شد سفال میکده آئینهٔ مراد
بی بهره آن که در طلب جام جم شود
۶
صد کام در دلم گذرد چون رسم به دوست
مانند آرزو که دچار کرم شود
۷
این نشأ کس به طینت عرفی نشان نداشت
کز سومنات خیزد و مرغ حرم شود
نظرات