عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۶۰

۱

وعظ من گرد فشانندهٔ عصیان نشود

آستین عسل آلودهٔ مگس ران نشود

۲

نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک

لخت دل هر که نیندوخته مهمان نشود

۳

کشوری هست که در وی رود از کفر سخن

همه جا گفت و شنو بر سر ایمان نشود

۴

پا منه بر سر بالین اسیران، کاینجا

هیچ بی درد نیاید که پریشان نشود

۵

دیدن روی تو ممکن نبود بی حیرت

آن نه چشم است که در روی تو حیران نشود

۶

غمزهٔ روزهٔ پیشینه حرامش بادا

کشته ای کز پی زخمت، همه تن، جان نشود

۷

به تماشای گلستان خلیلم مبرید

که گل و لاله دگر آتش سوزان نشود

۸

عرفی ار خدمت بت کم کند ای خادم دیر

مزنش طعنه که ناگاه مسلمان نشود

تصاویر و صوت

نظرات