
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۶۴
۱
گر مرد وفایی ره بازار الم گیر
رو پنجه ز الماس کن و دامن غم گیر
۲
اسباب پریشانی ات ای دل همه جمع است
دامن به میان برزده و راه عدم گیر
۳
عیشی به غم دوست برابر نتوان یافت
رو کام دو عالم همه را بر سر هم گیر
۴
ساقی هوس آموزی جام از دل ما نیست
تاوان صراحی که شکستیم ز خم گیر
۵
خاکستر پروانه طلبکار سموم است
آخر که تو را گفت که آهوی حرم گیر
۶
هان زلف بر این صید مکش کاین دل عرفی ست
ای باد مسیحی ره گلزار ارم گیر
تصاویر و صوت

نظرات
اعظم
ادب دوست
اعظم
ادب دوست