
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۶۸
۱
باد دی گو ورق لاله و شمشاد ببر
هر چه در معرض باد آمده گو باد ببر
۲
عدل کسری چه کند با فلک و قدرت جم
شکوهٔ کز تو کسی نشنود از یاد ببر
۳
خسرو آوردی و بستیش در قصر بر او
باز گرد ای فلک و مژده به فرهاد ببر
۴
ساقیا دختر رز منتظر مقدم ماست
بنشانش به سر حجله و داماد ببر
۵
گر دلت مرده بگویم که چه کن؟ ماتم گیر!
نام دل بر اثر ناله و فریاد ببر
۶
تا کی ای دل ز من افسانهٔ غم گوش کنی
شکوه ای پیش کسی از من ناشاد ببر
۷
بتر از شرم گناه است نبخشیدن جرم
تو مرا عفو مکن، جرم من از یاد ببر
۸
عرفی اندیشه مرنچان چو تو نتوانی دید
که همان شعر تر و نام تر از یاد ببر
تصاویر و صوت

نظرات
بنده hashemimasoud۶۸@yahoo.com