عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۷۱

۱

همین معامله ما را بس است با زنار

که با طبیعت ما گشته آشنا زنار

۲

تمام عمر به تسبیح کرده ام بازی

کجا طبیعت طفلانه و کجا زنار

۳

من و تو بیهده کوشیم خود به این قسمت

خبر دهد که که را سبحه و که را زنار

۴

بگو به دیر مغان آ و رایگان بربند

امام ما که به جان خواهد از ریا زنار

۵

گذشت عمر و ز مستی نیافتم عرفی

که سبحه بود مرا دام ره یا زنار

تصاویر و صوت

نظرات