عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۷۴

۱

ای دل ز شوق آن مه نامهربان بسوز

تنها به گوشه ای رو تا می توان بسوز

۲

کردی قبول منصب پروانگی دلا

خود را زدی به آتش او، این زمان بسوز

۳

این شعله در جگر نتوان بیش از این نهفت

تا چند حفظ آه کنم، گو جهان بسوز

۴

نفسم به کوی او مبر ای همنشین، بیار

این مشت استخوان و در این آستان بسوز

۵

آسودگی مباد، که عادت کنی، دلا

رو یک نگاه درکش و در صد گمان بسوز

۶

عرفی بسوز داغ گلی بر جگر، ولی

تا کس به مرهمت نفریبد، نهان بسوز

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سعید سلطانی
۱۳۹۶/۰۷/۱۸ - ۱۷:۳۹:۵۸
کردی قبول منصب پروانگی ، دلا ! ...