عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۷۶

۱

مُردم و دارد جمال او دلم روشن هنوز

نور می بارد ز نخل وادی ایمن هنوز

۲

بوی پیراهن دماغ پیر کنعان می گزد

ور نه باد مصر دارد بوی پیراهن هنوز

۳

بس که دوش از دود دل کاشانه را پر کرده ام

خاک گشت و روشنایی نیست در گلخن هنوز

۴

بعد مردن بین که از صبح ازل معشوق و عشق

رو به هم تازند، نی دست است و نی دامن هنوز

۵

در بهاران می وزد باد نشاط و دهر را

یک گلی زین باغ نشکفته است در گلشن هنوز

۶

حرف مسندگاه جم، عرفی، میاور بر زبان

با چنان مستی که می داند ره گلخن هنوز

تصاویر و صوت

نظرات