عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۷۸

۱

دیده ام پژمرده و حیران گل رویم هنوز

آب فرصت رفت و مشتاق لب جویم هنوز

۲

شد خزان و بلبل از قول پریشان باز ماند

من همان دیوانه مرغ بی محل گویم هنوز

۳

دوش دستم راه دل گم داشت از مستی، ولی

آشنای شیشهٔ می بود زانویم هنوز

۴

هر قدم صد کاروان مشک در دنبال ماند

من به بوی نافه دردنبال آهویم هنوز

۵

صد ره افکندم کمند ناله بر ایوان عرش

وز اثر دور است رنج دست و بازویم هنوز

۶

ره شناس عالمم در غایت شوریدگی

می فزایند آشنایان عادت و خویم هنوز

۷

عمرها شد کز جحیمم در بهشت آورده اند

وز غبار ظلمت عصیان سیه رویم هنوز

۸

گرد دارو در جهان، عرفی، نگردیدم، ولی

پیچ و تاب درد دارد هر سر مویم هنوز

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۶۴۰

نظرات