عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۷۹

۱

حاشا که برق حسن بود عشق خانه سوز

برق است حسن، شعله گداز و بهانه سوز

۲

تا کی بهانه گیری و آسودگی، که هست

ناموس درد پرور و صدها بهانه سوز

۳

در مزرع جهان مفشان دانهٔ امید

زین دشت برگذر که زمینی است دانه سوز

۴

گفتی چه طایر است دل سینه دشمنت

آتش به خویش در زده و آشیانه سوز

۵

در خرمن زمانه زنم آتش از فغان

شوق تو جان گداز من و من زمانه سوز

۶

چون سیل آتش آمده ام، مست اشتیاق

کز بوسه های گرم شود آستانه سوز

۷

عرفی مجو نهایت ایام دوستی

دریای آتش است محبت، کرانه سوز

تصاویر و صوت

نظرات