عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۸

۱

نعره زد عشق دین ما بگریخت

کفر نیز از کمین ما بگریخت

۲

بسکه شد ابر گریه آتشبار

تخم عیش از زمین ما بگریخت

۳

در دم نزع یار غم گردیم

نفس واپسین ما بگریخت

۴

باز کردیم دیده بر رخ دوست

نگه شرمگین ما بگریخت

۵

زآتش دل چراغ بر کردیم

سایه از همنشین ما بگریخت

۶

شوق دیدار حمله ای آورد

ادب از آستین ما بگریخت

۷

دستی از آستین برون کردیم

نام آز از نگین ما بگریخت

۸

دست عرفی نقاب راز گشود

خرد تیزبین ما بگریخت

تصاویر و صوت

نظرات