
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۸۶
۱
کی دل به جهان بنگرد و ناز و نعیمش
چون آتش دل برنفروزد ز نسیمنش
۲
آن غمزه که از یاد شهیدان طرب افزاست
بالله که به یک ناله توان کرد رحیمش
۳
در محفل آن در ننشینم که ز حشمت
از شاهی کونین کند عار ندیمش
۴
ممنونم از آن غمزه که از کام دل من
شیرینی امید برد تلخی بیمش
۵
دل زایر دیریست که هنگام زیارت
جبریل وضو کرده درآید به حریمش
۶
ما لالهٔ آن باغ و بهاریم که در صبح
بر باد رود شبنم شادی ز نسیمش
۷
آن دل که در او شعله زند مهر جمالش
در سایهٔ طوبی تو آسیب جحیمش
۸
عرفی کند اندیشهٔ درمان غم دل
عاشق نه چنین است، بخوانید حکیمش
تصاویر و صوت

نظرات