
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۹۱
۱
ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش
سزد که خون شهیدان تراود از قلمش
۲
کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک
که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش
۳
چگونه جور به عنوان لطف بنویسد
اگر نبرده ملک پی به لذت ستمش
۴
مرا زیارت دیری به کفر شهرت داد
که می روند ملایک به طاعت صنمش
۵
به صید مرغ دلم بازد آن صنم که به رشک
ز دانه گه بربایند طایر حرمش
۶
نهشت زنده کسی را ز غم کنون، وقتیست
که باز روح شهیدان شود شهید غمش
۷
مباد باعث بیگانگی شود عرفی
مگو که نیست مرا تاب لطف دم به دمش
تصاویر و صوت

نظرات