عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۳۹۲

۱

چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش

جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش

۲

می کنندش متأثر، مشوید ای احباب

همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش

۳

گرم جور آن ستم اندیش و من از غم سوزان

که نگیرد دلش از این ستم بیش از بیش

۴

باش گر وصل تو از غیر که سنجیده دلم

لذت وصل تو با چاشنی حسرت خویش

۵

گزم انگشت که کو نیشتر و کو الماس

چون به فردوس درآیم همه داغ و هم ریش

۶

چند گویی که میندیش و مبین روی نکو

عرفی این ها به کسی گو که بود نیک اندیش

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۶۷۵

نظرات