
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۹۵
۱
پا به دامن درکش ای دل و ز جهان ذلت مکش
سهو کردم می کش و از دامنت منت مکش
۲
لاف مردی می زنی در انجمن با دوست باش
خویشتن را چون زنان در گوشهٔ خلوت مکش
۳
غمزه را بازو مرنجان، زخم را ضایع مکن
اینک آمد جان به لب، کز کشتنم زحمت مکش
۴
آسمانست این که حاکم، کشتهٔ تر دامن است
آفتاب است این که نازت می کند، منت مکش
۵
شهرهٔ در عافیت، عرفی قبولی نیست، لیک
آستین غم بگیر و دامن عصمت مکش
نظرات