
عرفی
غزل شمارهٔ ۳۹۶
۱
شهید او که بود آب و رنگ یاقوتش
نهند خضر و مسیحا به دوش تابوتش
۲
خوش آن سعادت مرغی که می کند در دام
کرشمهٔ تو ز اوج هوای لاهوتش
۳
ضعیف تر شود ار نعمتش ز باده دهند
وظیفه خوار محبت که غم بود قوتش
۴
شهید زلف و رخ او چو طرف جوی بهشت
برون دمد گل و سنبل ز دور تابوتش
۵
فغان ز خامهٔ عرفی که کمترین ظفرت
شکست خامهٔ مانی و کلک یاقوتش
نظرات