
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۰
۱
غزلی گفتهام آن باعث گفتار کجاست
نوگلی چیدهام آن گوشهٔ دستار کجاست
۲
یک سبو می به در صومعه آرم که دگر
میفروشان بستانند که بازار کجاست
۳
خرمن آن ده دنیا به جوی گو بفروش
آن که داند که سر کوچهٔ خمار کجاست
۴
گام اول به سرت بر نهم اندر طلبش
گر بدانم که گشایندهٔ اسرار کجاست
۵
عرفی از پرده برون شو که جهان گلزار است
این تماشا به سراپردهٔ پندار کجاست
نظرات