
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۰۳
۱
هر که از خون ریز من آلوده گردد دامنش
عذر ننگ این عمل در عهدهٔ شکر منش
۲
خست از اندازه بیرون می برد دهر خسیس
آتشی بینم که می گردد به گرد دامنش
۳
گر محبّت باغبان گلشن جنت شود
پا نگیرد گلبن آسودگی در گلشنش
۴
در محبت زندگی را با شهادت جنگ نیست
دیده ای باید که بیند خون من در گردنش
۵
وه چه صیادی که هر صیدی که زخمی از تو یافت
سر به دنبال تو دارد، تا بود جان در تنش
۶
خلوتی کز نور شمع ما به حسن اندوده شد
کوتهی دارد کمند آفتاب از روزنش
۷
عرفی آن تر دامنی دارد که هنگام عذاب
آتش دوزخ بمیرد گر فشاری دامنش
نظرات
فاطمه