عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۰۴

۱

گر چشانی به ملک چاشنی صحبت خویش

جام ِمی گیرد و بر باد دهد عصمت خویش

۲

چون به خونریز خودم ساخته ای تشنه کنون

تو هم این لطف بکن تا بکشم منت خویش

۳

کشتهٔ ناز کحا، کشتهٔ شمشیر کجا

چون ننازند شهیدان تو بر حالت خویش

۴

تا دگر جای به دل ها نکند از غیرت

یا رب آگاه شود درد تو از لذت خویش

۵

نه ز مهر آمدی ام بر سر بالین، دم نزع

حیف باشد که گذاری به دلم حسرت خویش

۶

دهن خویش ببوسند و لب خود بمکند

چون در اندیشه ببینند بتان صورت خویش

۷

عرفی از یاد می وصل برد هوش خرد

بس که بی یار دلم تنگ شد از صحبت خویش

تصاویر و صوت

نظرات