عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۱۱

۱

چو تیر از دل کشم کو شربتی از لعل خندانش

که با هوش آیم و در سینه دزدم نیش پیکانش

۲

به دامن چشمم از خوناب حسرت پاک می سازد

ولی گوید که خون کردی، تبسم های پنهانش

۳

حریم دل بود منزلگه دل ها، ولی عارف

دلش در کعبه و همسایهٔ دیر است ایمانش

۴

به زجری کشتهٔ آن غمزه گردیدم، که از خجلت

شهادت نامه ها شستند در کوثر، شهیدانش

۵

به گاه خواب سر بر زانوی خسرو نهد شیرین

ولیکن آستین کوهکن بود مگس رانش

۶

چه منت ها که بر خوبان نهد در پرسش محشر

چو ناحق کشتگان خویش را بینند حیرانش

۷

چه دردی داشت، عرفی، از گریبان چاک ناکردن

دمی کز طعنه سالم داشتم امشب گریبانش

تصاویر و صوت

کلیات عرفی شیرازی ـ ج ۱ (غزلیات) بر اساس نسخه‌های ابوالقاسم سراجا اصفهانی و محمدصادق ناظم تبریزی به کوشش و تصحیح پرفسور محمدولی الحق انصاری - جمال الدین محمد عرفی شیرازی - تصویر ۶۷۴

نظرات