عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۱۳

۱

فصل بهار است و شُکر نسیم بهار فرض

می در پیاله واجب و گل در کنار فرض

۲

چندان اسیر شد دل وارستگان که گشت

شکر کرشمه های تو بر روزگار فرض

۳

صیاد غمزهٔ تو چو زه بر بست بر کمان

گردید عشقِ ناوکِ او بر شکار فرض

۴

از بس که قابلیت در عشق داشتم

کردم عطای حسن تو بر کردگار فرض

۵

سنت بود ز میکده جذب نسیم می

وز درگهش به ناصیه جذب غبار فرض

۶

زان مانده ام به طاعت حق کز هوای نفس

بر گردنم نهاده طبیعت هزار فرض

۷

انکار فرض شاهد و می، فرض بر فقیه

بر ما اطاعت صنم می گسار فرض

۸

تا کی سوال سنت و فرض ای فقیه، خیز

ناز و نیاز سنت بوس و کنار فرض

۹

عرفی بر اهل صومعه ساغر مده که هست

بر صوفیان بادهٔ نهان کش خمار فرض

تصاویر و صوت

نظرات