
عرفی
غزل شمارهٔ ۴۱۵
۱
اگر تو خنده کنی از گل و شراب چه حظ
وگر تو زهر دهی تشنه را ز آب چه حظ
۲
اگر نه سایهٔ حسن تو جویم از خورشید
ز دشمنی شب و مهر آفتاب چه حظ
۳
کمالِ حسنِ درونِ جمال در جلوه است
هزار سال نهفتنش در نقاب چه حظ
۴
عنان این دل صد جا شکسته را بگذار
ستم نواز شها، بر ده خراب چه حظ
۵
ز آسمان طلبیدم نشان راحت، گفت
اگر سوال غلط باشد، از جواب چه حظ
۶
تلافی غم شب می کنم به خواب صبوح
وگر نه تلخی غم بشکند ز خواب چه حظ
۷
سبوی دُردکشان محتسب شکست، ولی
اگر دلی نخراشد ز احتساب چه حظ
۸
نشاط فارغ و اندوه عاشق است شراب
اگر ملال نیفزاید از شراب چه حظ
۹
مگو که گوش به واعظ نمی کند عرفی
ندیم میکده را از شب عذاب چه حظ
نظرات