عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۱۸

۱

باز به میدان ما، فوج بلا بسته صف

پای فلک در میان، رسم امان بر طرف

۲

خرقه شکافان شوق، بی دف و نی در سماع

حله فشانان شید، تابع قانون و دف

۳

جان قدیم اشتها، مانده همان ناشتا

وین تن حادث غذا، معدن آب و علف

۴

چیدم و دیدم تمام، آبی و تابی نداشت

میوهٔ این چارباغ، گوهر این نه صدف

۵

گفتی ام ای خود فروش، خود چه متاعی، بگو

گر نخری شبچراغ، ور نه فروشی خزف

۶

بشنو و بو کن اگر، گوشی و مغزیت هست

زمزمهٔ لوکشف، لخلخهٔ من عرف

۷

عرفی اگر ره روی، دوری منزل مبین

رو که مدد می کند همت شاه نجف

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
محدث
۱۳۹۴/۰۷/۱۸ - ۲۰:۴۲:۴۴
این غزل از خاقانی است که در دیوان عرفی چاپ آقای جواهری امده است. هم نسخه های قدیمی به این شهادت می دهد و هم سبک غزل سبک خاقانی است. عرفی به احتمال قوی به سبب عشق زیادی که به نجف داشته این شعر خاقانی را در گوشه ای برای خودش نوشته و نام خودش را تفننا در آن داخل کرده بعد از فوتش که دیوان وی را جمع کرده اند جامع دیوان تشخیص نداده که این شهر از عرفی نیست.