عرفی

عرفی

غزل شمارهٔ ۴۱۹

۱

غم می گزد لب من، من می گزم لب عشق

میرم به تلخی غم، نازم به مشرب عشق

۲

دانای شهر و ده کیست، کاز طنز ما نرنجد

خندند بر فلاتون، طفلان مکتب عشق

۳

داروی صحت عشق در حکمت ازل نیست

اما ز سردی عقل، زایل شود تب عشق

۴

ناکامی دمی عشق پروردهٔ مراد است

در آفتاب غرق است شام من و شب عشق

۵

در دیر و کعبه سایل، با کفر و دین مقابل

با نوش و نیش یک دل، این است مشرب عشق

۶

تا ریخت خون عرفی، از چشم خلق شد گم

زان جلوه ها تو گویی، این بود مطلب عشق

تصاویر و صوت

نظرات